ال آیال آی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
شایلیشایلی، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه سن داره

دخترای من ، ال آی و شایلی

خدایا شکرت

چند تا عکس

عکس ال آی بعد از خوردن شکلات: ال آی و سان آی: اینجا سان آی گوشواره ات رو کشید و تو هم با صدای بلند شروع کردی به گریه: ال آی و خواب شب:   ...
30 مهر 1390

عاشق یاد گرفتنی

    تازگی ها بابا بهت یاد داده که چه جوری عکس هاو فیلم هاتو  از گالری موبایل بابا پیدا کنی تا بابا میرسه خونه،اول دست هاشو نگاه میکنی تا ببینی بابا برات چی خرییده (بابا چی خییدی ،بابا قاقا خییده ه ه ه )بعد از خوردن تنقلاتی که بابایی خرییده دنبال گوشی بابا میگردی،گوشی بابا کوو؟ >www.kalfaz.blogfa.com گوشی رو پیدا میکنی و اول قفلشو باز میکنی و به ترتیبی که بابا بهت یاد داده دکمه ها رو میزنی ( اول آبی، بعد این، بعد زرد و میزنیم) بعد فیلم هاتو میزنی نگاه میکنی و کلی ذوق میکنی.     هر چیزی رو که بهت یاد میدیم خیلی زود توی مغزت ثبتش میکنی عاشق یاد گرفتنی . اشکال هندسی رو روی ک...
29 مهر 1390

ثبت نام حج عمره

دیروز بابابزرگت ما رو برای حج عمره ثبت نام کرد (یعنی من و تو ، مامان بزرگ و بابا بزرگ).  چند روز پیش زنگ زد و شناسنامه ی تو رو خواست و گفت که میخواد ال آی رو برای جج عمره ثبت نام کنه  بابا داریوش هم کپی شناسنامه ات رو بهش ایمیل زد و بابابزرگ دیروز صبح ثبت نام کرد.مدارک من هم که اونجا بود. و عصرش هم رفت تهران واز اونجا هم رفت بیرجند پیش دایی رضا . مامان بزرگت هم اومد اینجا . بابابزرگت چند لحظه پیش هم از بیرجند زنگ زده بود تا باهات صحبت کنه ولی تو با مامان بزرگت مشغول بودی و باهاش بازی میکردی و با بابا بزرگت صحبت نکردی. این رو هم میخواستم بگم که از اینکه مکه ثبت نام کردیم خیلی خوشحالم&nbs...
18 مهر 1390

ال آى تنها

امروز صبح که از خواب بیدار شدی هی فقط گریه کردی هر کاری کردم ساکت نشدی البته چند روزی میشه که همش بهانه میگیری و گریه میکنی و اذیت. همین که گفتم اگه گریه نکنی میبرمت خونه ی علی دیگه گریه نکردی واسه همین برای اینکه به قولم عمل کرده باشم بعد از صبحانه بردمت گذاشتمت خونه ی همسایه تا با پسرش علی بازی کنی . خیلی خوشحال بودی . عروسکت رو هم با خودت بردی. ال آی ، دختر نازم از اینکه تو اینجا توی تبریز تنهایی و مجبوری با بابا و مامانت بازی کنی دلم برات میسوزه . ما توی تبریز تنهاییم و به خاطر کار بابایی مجبوریم اینجا زندگی کنیم . خیلی دلم میخواد ببرمت مهد تا اونجا با بچه های زیادی بازی کنی ولی میگن هنوز زوده که بزارمت...
11 مهر 1390

ال آی و صندلی

الان که دارم اینها رو مینویسم تو ٢٦ ماهه هستی . این روز ها تا به جایی دستت نرسه زود میری صندلیتو میاری میزاری زیر پات میری بالا. ال آی و صندلی:    بلدی تا پنج بشمری. بابا برات یه بسته مداررنگی  (١٢ رنگ) خریده بود به کمک اونها هی رنگ ها رو برات تکرار کردیم و تو الان همه ی رنگ ها رو میشناسی(اولش به همه ی رنگ ها آبی میگفتی) ولی الان همه ی رنگ ها رو درست میگی. تا یه چیز رنگی میبینی میگی ماما ای چه ینگیه؟( این چه رنگیه) بعد خودت جواب خودت رو میدی و رنگ رو میگی. ال آی در حال مطالعه:    مامان بزرگت یکشنبه اومد اینجا و&nb...
4 مهر 1390

بازیگوشی

  از اینکه نمیتونم زود به زود مطلب بنویسم خیلی ناراحتم یعنی هم کارهای خونه نزدیک عید زیاد شده و هم اینکه تو نمیذاری.   ولی سعی میکنم از فردا خیلی برات مطلب بنویسم.   ۱٧  روز دیگه ۱۹ ماهگیت تموم میشه و وارد ۲۰ ماهگی میشی یعنی داری روز به روز بزرگ میشی مثلا کم مونده دیگه واسه مامان بلبل زبونی کنی. بعضی کلمه هارو میتونی بگی مثل بابا ماما،به اسب میگی ابس ،به عمو میگی عم ،به میمون میگی ممو ... . صدای خروس ،بز ،گنجشک ،گربه، سگ ... رو هم در میاری.    صبح ها زودتر از مامان بیدار میشی میری یه دوری به پذیرایی میزنی و عروسک هات رو بر میداری و تقریبا ۱ ساعت بازی میکنی و بعد میای سراغم و ا...
20 بهمن 1389
1